معنی صنعتی در ادبیات

حل جدول

فرهنگ عمید

صنعتی

مربوط به صنعت: ماشین‌آلات صنعتی،
همراه با صنعت: زندگی صنعتی،

فرهنگ فارسی هوشیار

صنعتی

(صفت) منسوب به صنعت: امور صنعتی، دارای صنایع مختلف مقابل فلاحتی کشاورزی: کشور مصنوعی ناحیه صنعتی.


صنعتی کردن

تخشاکاندن به صورت صنعتی در آوردن ناحیه ای.

ترکی به فارسی

ادبیات

ادبیات

لغت نامه دهخدا

صنعتی

صنعتی. [ص َ ع َ] (ص نسبی) منسوب به صنعت. صنعتگر. صانع. ج، صنعتیان: و هرچه صنعتیان بودند دست از صنعت بداشتندی و هرچه مؤمن بودندی جان پروردندی [از آواز داود]. (قصص الانبیاء چ سنگی تهران 1322 ص 150).

صنعتی. [ص َ ع َ] (اِخ) صادقی کتابدار در مجمعالخواص نویسد: صنعتی در مشهد مقدس اقامت میکرد و بصنعت قالب تراشی شهرت دارد. شخصی از خود گذشته و فداکار است و طبع شعرش هم بد نیست. از اوست:
ربوده صبرم از دل دلبری در آن رعنائی
که لعل او نمکدانی بود بر خوان رعنائی.
(مجمعالخواص ص 293).


ادبیات

ادبیات. [اَ دَ بی یا] (ع اِ) دانشهای متعلق بأدب. علوم ادبی. || آثار ادبی.

فارسی به عربی

صنعتی

صناعی، ماکر

فرهنگ معین

ادبیات

(اَ دَ یّ) [ع.] (اِ.) آثار ادبی، علوم ادبی.، ~ تطبیقی مطالعه ادبیات به شیوه فرامرزی.، ~ کلاسیک مجموعه آثار با ارزش باقی مانده از سخنوران و نویسندگان کهن هر ملتی.، ~ ِ شفاهی مجموعه آثار فرهنگی رایج در بین مردم اعم از چیستان ها، متل ها، افس

فارسی به ایتالیایی

صنعتی

industriale

فارسی به آلمانی

صنعتی

Industriell

معادل ابجد

صنعتی در ادبیات

1242

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری